دنیای عجیب پارت هشتم

از دید نیکا:
با صدای المیرا بیدار شدیم و دیدیم ی دختره تو خونست داشتیم همینجور چرت و پرت میگفتیم یکی میگفت روح یکی میگفت زامبی یکی صلوات میفرستاد یکی اینور اونور میرفت ک یدفعه صدای اهنگ شراره پخش شد و هممون سکوت کردیم. المیرا چوبشو گرفت سمت اون یارو و گفت: برو جلو حرکت کن. باید ببینیم این صدای اهنگ از کجا میاد.  عسل: وایی منو سپر میکنن ارواح خبیثثثث خوب رفتممم چوبتو بنداز پایین بسم الله.  المیرا:گفتم برووووو.   همون یارو(منظور عسل) رفت جلو و مام پشتش رفتیم تو سالن بغلی ی پسره رو دیدیم.  دیا:دو تا زامبی یا ابلفظل.  مرسلی:زامبی چیه من یکی که ادمممم شما روحین از زامبی میترسینن.  هانی:روح عمتههه.  متین:ما از هر ادمی ادم تریممم.  مرسلی:وایسا بینم یعنی جفت ادمیم، پس این ادا اطفارامون واس چیههه.  عسل:همینو بگو خببب.  مهشاد:ایش شما به ما میگین روح.  عسل:شمام به ما میگین زامبی خب.  ممد:وایی بچه ها خفه شیدد  محراب: ببینید به مولا به روح اقا بزرگم ماها ادمیم و صحیح و سالم شما چی اید کی اید؟  عسل:مام ادمیم سالمیم به قرآن الوده زامبیا ام نیستیم.  مهدیس:خوب دیگه همگی ادمیم.  نیکا:حالا چطوری اینجا اومدید چرا اومدید؟  عسل:من اهل همین محلم دیگه همه میدونن تو کوچه شاورون خر پر نمیزنه و امنه این خونه ام بزرگ بود قشنگ بود گفتیم بیایم اینجا که یدفعه پشمامون ریخت از درم اومدیم دیه چطوری میخایم بیایم.  نیکا:خاک تو گورموننن یعنی ما درو قفل نکرده بودیم.  مرسلی:درو حداقل میبستین باز باز بود.   هانی:خوب بیاید اشنا بشیم.  عسل:من عسل هستم. هانی:عه منم اسمم عسله.  مرسلی:منم محمد رضا مرسلی خاستید فرممد ام بگید.  ممدرضا:عه منم ممدرضا عم.  وقتی همگی خودمونو معرفی کردیم و اشنا شدیم گفتم: بچه ها هم باید درو قفل کنیم هم کشیک بدیم ک زامبی نیاد دیگه اینا ادمن زامبی باشن به چوخ میریم.  مهشاد:حق بود.  متین:منو ممد بریم درو قفل کنیم شمام کشیک بندی کنید.  ممد:هعی تا کار خطرناک میشه با من میره ولی فداسرت بریم.  
از دید متین:
وایی چ غلطی کردم شیر شدم گفتم من میرم درو ببندم اگر زامبی تو حیاط باشه چی وای خوب متین اروم باش بلخره حیاطو رد کردیم به در رسیدیم درو بستیم.  ممد:ما فقط درو بستیم قفل از کجا بیاریم؟  متین:نمیدونممم(با لحن متینی بخونید) صدای دیا از خونه اومد کع میگفت:بچه ها زنده اید زامبیا که یام یامتون نکردن؟  متین:نه تو نگران ما نباش.  یدفعه چشمم به یه گوشه افتاد که یه قفل و کلید اونجا بود.اونارو برداشتم و به ممد گفتم:ستون باید اینارو امتحان کنیم ببینیم واسه این دره یا که نه واس یجا دیگس.  ممد:بیا امتحانش کنیم چاره چیه.  عه در قفل شد یوهوووو.
-
هوم اره این پارتو ریدم××
دیدگاه ها (۰)

#اصتوری•🍧🤍•| #عسل_ایزدیان

#اصتوری•🍧🤍•| #عسل_ایزدیان

عه خاننده هه نیکا رو اداستوری کرد

عه این دوتا همدیگه رو دیدننننن نیکا و پریسا عر

پارت ۹۱ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط